یاد او باش که یادت نرود
تو همان انسانی
که خداوند دمیده ست در او نفخه ای از روح خودش *
ای دل خسته حواست باشد
نبُرد رشته امید تو را شیطانی*
راه را بسته نشانت ندهد هیچ کسی
که امید فرجی هست پس از هر نفسی*
ای دل خسته بدان
تو اجابت شده ای تا به لبت
ذکر و تسبیح و دعا را داری
تو خدا را داری …
خستگی های دلت دور بریز
و خودت را به خدایت بسپار*
نخورد حسرت دیروز و از آینده مبهم ترسی
در دلش نیست هر آنکس که توکل دارد*
تکیه بر باد نباید زد و دیوار خراب
به ستونی بده تکیه که تحمل دارد*
ای دل خسته بدان
از من و توست بدی ها بی شک
ورنه خیر است همه، هر چه خدا پیش آرد*
دل قوی دار و بدان
خوب گفتند قدیمی ترها:
گر نگهدارمن آن است که من می دانم
شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد*
آیه ی یأس مخوان
دست بر دست مزن
تو که بر سر همه جا دست خدا را داری
تو خدا را داری …
روز و شب هاتفی از غیب به تو می گوید:
که بد اندیش مباش
باز معمار غم خویش مباش *
در دلت کوچه ی بن بست مساز
پیش رو هست همیشه راهی
گرهی باز شود گاه به بسم اللهی*
عشق را در دل خود راه بده تا نگرانی برود*
رجم کن وسوسه ی شیطان را
تا به تو از سر او
هوس سنگ پرانی برود*
ای دل خسته بدان
چارده راه به تو داده خداوند نشان*
چارده نوح که کشتیبانند
ایمنی بخش تو از طوفانند *
چارده جلوه ی خورشید فروزان داری
نکند دلخوش فانوس شوی
نکند خسته و مأیوس شوی*
تو محمد، تو علی و زهرا
تو حسن را ، تو شهید الشهدا را داری
تو خدا را داری …
ذرّه بودی و خداوندِ تو با جاذبه ی شیرینی
جانبِ خویش کشاند
بر سرِ خوانِ کریمانه ی خورشید نشاند*
سفره هایی که پر از لقمه ی نور اند همه
صاحب سفره سلیمان شد و مورند همه*
کمکت کرد به امدادِ خودش
رهنمون داد به سجّادِ خودش*
باقر و صادق آل علی و زهرایش
که به سِّر دو سرا آگاهند
بهترین راهبران راهند*
برده ما را به در خانه ی موسی الکاظم
خاندانی که هنوز
آیه و سایه و سرمایه ی طور اند همه*
فرصتی داد خداوند که با دست کسی
که رئوف است و رضا
راضی و مرضی، اَلله شوی *
که تو هم بنده ی او باشی و تحت کنف ضامن آهو
باشی*
تو مفاتیح و مصابیح ِ هُدا را داری
تو خدا را داری …
جان به تو داد خدا تا بدهی پس به خودش*
تا که پیوسته بیادش باشی
دل به تو داد که دلباخته ی پاک جوادش باشی*
هر کسی را که خدا کرد هدایت به امام هادی*
برد جایی که پر از دلبری است
دلش آسوده و در حصن امام حسنِ عسکری است *
ای دل خسته بگیر از نفس عشق وضو
مثل علامه بگو *
خودت آموختی ام مهر و خودت سوختی ام
با برافروخته رویی که قرار از ما برد*
من خسی بی سر و پایم که به سیل افتادم
او که می رفت مرا هم به دل دریا برد*
سینه زن چشم و دلت روشن باد
که تو هم چشم و دلی منتظر مهدی زهرا داری
تو خدا را داری …
ما همانیم که آموخته ایم
از حسین و حرم سوخته اش ایمان را*
کربلا بود که آموخت به ما
با ابا الفضل، الفبای وفاداری را*
مشکِ پر آب و لبِ آب و گذشتن از آب
کرم و حوصله ی تشنگی باران را *
کربلا بود که درخاک غریبش حس کرد
بویی از ناب ترین عطر مسلمانی را*
کربلا بود که با حر و زهیر
داده تعلیم به ما توبه و معنای پشیمانی را*
ای دل خسته بدان
سهمت از روزی تقسیم شده از همگان بیش تر است
مستی ات ناب تر و از همه سیرآب تری
گر به جامت عطش کرب و بلا را داری
تو خدا را داری …
شاعر اهل بیت : حسین بادروج
دریافت فایل متنی
نظر خود را بنویسید