علمدارعشق وادب ۳
سومین شماره مقاله «علمدار عشق و ادب» به قلم مداح اهل بیت علیهم السلام حاج مهدی تدینی در شماره ۴۵ نشریه علمی فرهنگی «خُلُق» به چاپ رسید. در این مقاله به ابعاد زندگانی و سیره علمدار رشید کربلا قمر بنی هاشم اباالفضل العباس(ع) پرداخته شده است.
علمدار عشق و ادب (۳)
مروری بر برخی از فضایل حضرت عباس بن علی(علیهما السلام)
مهدی تدینی
مقدمه
کار نگارنده در این شماره به مراتب سختتر از دو شماره قبل است. نوبت رسیده است به شمردن فضائل پدر فضل و فضیلت. بدون شک، انتخاب ابوالفضل به عنوان کنیه برای آن وجود قدسی، صرفاً نامگذاری و انتخاب لقب نیست. بیجهت نام کسی را که تالی تلو معصوم است، «ابوالفضل» نمینهند. او، پدر فضل است و فضائل از وجود او نشأت گرفته است. هر کس دنبال فضل و فضیلت است، باید از سرای وجودی عباس(ع) بگذرد. هر فضلی به هر کسی میرسد، از گوشهچشم پدر فضل است. با این اوصاف، چه قلمی است که بخواهد و بتواند فضل چنین کسی را به نگارش درآورد؟!
««ابوالفضل»، در حقیقت کنایه از وجود سرچشمه «فضل» در آن حضرت است و در حقیقت این کنیه از: «فضایل ذاتی آن حضرت سرچشمه گرفته است.»[۱]
و شاعر چه زیبا سروده است:
أباالفضل یا مَن أسَّس الفضلَ و الإباء[۲] أبیٰ الفضلُ إلَا أن تکونَ له أبا[۳]
ای ابوالفضل! ای کسی که پایهگذار «فضل» و بزرگی هستی!
فضل، جز از اینکه تو پدر آن باشی، خودداری میکند [و به چیز دیگری راضی نمیشود].
اما از فضائل صاحب فضل، ذرهپروری است. اوست که اجازه میدهد موری بر سر خان سلیمانیاش بنشیند و گوشهای از فضل او را به قلم ناقص خود نقل کند.
فضائل او –تا آن حدی که این دنیا ظرفیت تجلیاش را داشته است- بسیار است. بیشک سهم عظیمی از فضائل او برای یافتن فرصت ظهور و بروز، منتظر آخرت است؛ به عبارت بهتر، آخرت منتظر تجلی آنهاست. امّا آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید.
برخی از این فضائل را در ضمن شمارههای قبل و به مناسبت بیان القاب و سیر زندگی آن بزرگوار دیدیم و اکنون بخش دیگری از این فضائل را با هم مرور میکنیم.
فضائل دنیوی
ابتدا به فضائلی از قمر بنیهاشم(ع) اشاره میکنیم که این دنیا ظرفیت ظهور و بروز آنها را داشت. اساساً نگاه به ویژگیهای کسانی که در قله بندگی قرار دارند، به انسان انگیزه میدهد، تا به آن مقامات برسد. در این بخش، فضائلی از عباس(ع) را میبینیم که او با همت خود و مبارزه با نفس و بهره بردن از استعدادهای الهی و البته در سایه لطف حق تعالی، توانست به آنها برسد؛ تا جایی که امام معصوم به او لقب عبد صالح بدهد.
۱. ایمان و بصیرت
از بصیرت و ایمان عباس۷ چه باید گفت؟ ایمان و بصیرتی که از اوان کودکی با او بود. این ایمان و بصیرت، نتیجه پرورش یافتن در دامان عصمت است. نمونههایی از بصیرت و ایمان ابوالفضل العباس(ع) را در شمارههای قبل دیدیم. آنجا که در اوان کودکی، به توحید اقرار کرد و درس موحد بودن را به تاریخ داد و در جوانی، آن کلام بلند توحیدی و ایمانی را خطاب به دشمن امیر مؤمنان بیان کرد.
اما همین روایت که از صادق آل محمد(ص) نقل شده است خود، به خوبی گویای جایگاه ایمانی و بصیرت جناب ابوالفضل العباس(ع) است:
کَانَ عَمُّنَا الْعَبَّاسُ بْنُ عَلیّ نَافِذَ الْبَصِیرَهِ صُلْبَ الإیمَانِ جَاهَدَ مَعَ أبِی عَبْدِ اللهِ وَ اُبْلِىَ بَلَاءً حَسَنَاً وَ مَضَى شَهِیداً؛[۴]
عموی ما عباس، دارای بینشی نافذ و دقیق و ایمانی محکم بود. او همراه با اباعبدالله الحسین جهاد کرد و امتحان الهی را به خوبی پشت سر نهاد[۵] و به مقام شهادت نائل آمد.
بصیرت و ایمان، رابطه تنگاتنگی با هم دارند و بصیرت را میتوان پایه ایمان دانست؛ از این رو در کلام امام هم به ترتیب آمدهاند. ایمانی که از روی بصیرت نباشد، زود از دست انسان میرود؛ اما بصیرت بالاست که به انسان، ایمان قوی عنایت میکند. در زیارت آن وجود نازنین هم اینگونه سلام میدهیم:
أَشْهَدُ أَنَّکَ لَمْ تَهِنْ وَ لَمْ تَنْکُلْ وَ أَنَّکَ مَضَیْتَ عَلَى بَصِیرَهٍ مِنْ أَمْرِکَ، مُقْتَدِیاً بِالصَّالِحِینَ وَ مُتَّبِعاً لِلنَّبِیِّین…؛[۶]
شهادت میدهم که تو از خود سستى نشان ندادی و عقبگرد نکردى. و [نیز شهادت می دهم که] تو بر بصیرت مشى کرده، به صالحان اقتدا نمودی و از انبیا پیروى کردی… .
صاحب «بصیرت نافذ» از چنان «ایمان قوی»ای برخوردار است که در آن شرایط سخت و نفسگیر عاشورا از خود هیچ سستی نشان نمیدهد و هیچ عقبگردی نمیکند. تا قیامت همه باید به این بصیرت نافذ عباس(ع) در زیارتنامهاش اعتراف کنند و سر تعظیم در برابر آن فرود آورند.
اما عباس، صرفاً بصیرتش بالا نبود؛ بلکه بصیرتش نافذ بود. یعنی هم در جان او نفوذ کرده بود و همه سراسر وجود او را فراگرفته بود و هم بصیرت او در جانهای عالمیان نفوذ کرده و میکند. بخشی از راز دلدادگی عاشقان بیبدیل ابوالفضل العباس، نفوذ این بصیرت در جان آنهاست. انسان کمالدوست و کمالگرا، وقتی با این کوه بصیرت مواجه میشود، راهی جز دل دادن به آن نمیبیند. همین دلدادگی است که چراغ هدایت او هم میشود و بدینسان بصیرت نافذ ابوالفضل العباس(ع) باعث هدایت دیگران هم میگردد.
نویسنده کتاب سقای معرفت پنج احتمال برای نافذ البصیره ذکر میکند که مرور آن، خالی از لطف نیست:
- نور تابناک بصیرت، بر سراسر قلب مبارک حضرت قمر بنیهاشم(ع) پرتو افکنده، تا آنجا که جایی برای سهو، غفلت، عصیان باقی نگذاشته است؛ بلکه او رتبه ماه ولایت را حایز است (این معنا به اعتبار منشأ و سرچشمه بصیرت است).
- بصیرت و نور دانش آن حضرت در تمام هستی نفوذ دارد. (این معنا به اعتبار متعلق نفوذ است).
- نور و بصیرت قلبی آن بزرگوار به اندازهای است که تمام عالم هستی -از ملک تا ملکوت- محسوس و مشهود او است. (این معنا به اعتبار یکی از ثمرات نفوذ بصیرت در عالم است).
- آن حضرت، حجّت و دلیل آشکار توحید و ولایت است؛ تا آنجا که هر کس او را بیابد ناخودآگاه به عالیترین رتبه ایمان دست مییابد؛ چرا که بصیرت او نفوذکننده به جانهای عاشقان است. (متعلق نفوذ، قلوب شیعیان است).
- حضرت عبّاس(ع) شاهد و گواهیدهندهای است که شهادت و گواهیاش نفوذ داشته، مورد پذیرش «عالم علیّین» است. (این معنا هم به اعتبار یکی دیگر از لوازم بصیرت نافذه میباشد).[۷]
ایمان برخاسته از چنین بصیرتی از کوه هم مستحکمتر است؛ که مؤمن چون کوه مستحکمی است که هیچ بادی نمیتواند او را حرکت بدهد. آری؛ بدون شک، آن عمق ایمان بود که از او پناهگاهی برای اهل حرم و یاری بینظیر برای اباعبدالله الحسین(ع) ساخته بود.
در ادامه، به حدیثی در زمینه ایمان اشاره میکنیم، تا ذهن خوانندۀ گرامی، خود تمام معیارهای یک ایمان کامل را بر عملکرد قمر بنیهاشم در کربلا تطبیق دهد و اوج ایمان و صلابت و کمال ایمان جناب علمدار عشق و ادب را بیش از پیش درک کند. پیامبر اکرم(ص) فرمودند:
لَایَکْمُلُ عَبْدٌ الْإِیمَانَ بِاللهِ حَتَّى یَکُونَ فِیهِ خَمْسُ خِصَالٍ التَّوَکُّلُ عَلَى اللهِ وَ التَّفْوِیضُ إِلَى اللهِ وَ التَّسْلِیمُ لِأَمْرِ اللهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللهِ وَ الصَّبْرُ عَلَى بَلَاءِ اللهِ إِنَّهُ مَنْ أَحَبَّ فِی اللهِ وَ أَبْغَضَ فِی اللهِ وَ أَعْطَى لِلَّهِ وَ مَنَعَ لِلَّهِ فَقَدِ اسْتَکْمَلَ الْإِیمَانَ؛[۸]
ایمان هیچ بندهاى کامل نمیشود، مگر در او پنج صفت باشد؛ توکل به خدا، واگذاردن کار به خدا، تسلیم شدن به فرمان خدا، خوشنود شدن به قضا و قدر خدا، و صبر کردن بر بلاى خدا. همانا هر کس دوستیاش براى خدا و دشمنیاش براى خدا باشد، براى خدا ببخشد، براى خدا جلوگیرى کند، مسلماً ایمان را به کمال رسانده است.
۲. عصمت
یکی از فضایل پدر فضل، عصمت اوست. معلوم است که «بصیرت نافذ» و به همراه داشتن همیشگی نور ولایت، نتیجهاش عصمت از گناه است. کسی که «صلب الایمان» است، حاضر نیست این ایمان خود را به ثمن بخس گناه بفروشد؛ همچنان که نتیجه قهری ایمان مستحکم، پرهیز از گناه است. پیش از هر چیز بیان این نکته ضروری است که عصمت، مراتبی دارد. بالاترین مراتب آن عصمت از گناه، سهو و نسیان و خطاست که مخصوص انبیای الهی و چهارده معصوم(علیهم السلام) است. در مورد قمر بنیهاشم(ع) آنچه که واضح است، عصمت از گناه میباشد.
امّا عصمت ایشان را چگونه ثابت میکنیم؟ اولاً کسی که معصوم در زیارت او میفرماید: «عبد صالح»، و او را چنین مورد خطاب قرار میدهد: «اَلُمُطیعُ للهِ وَ لِرَسُولِهِ و…» معلوم است که چه جایگاهی دارد. فرمایش مطلق معصوم در مورد اطاعت، بیانگر اطاعت محض و در همه آنات و شؤونات است. کسی که در همه حال مطیع خدا و رسول اوست، هیچ گناهی از او سر نزده است؛ چرا که هر گناه به مثابه عدم اطاعت از اوامر الهی است.
علاوه بر فرمایشهای معصومان(علیهم السلام) دربارۀ قمر بنیهاشم(ع) که گویای عصمت ایشان است، یک کلام از خود جناب قمر بنیهاشم هم شاهدی بسیار واضح بر این مدعاست: آنجا که آن جناب، در صحنه کارزار، خطاب به دشمن فرمودند:
فَأنَا ابنُ عَلیٍّ لا أعْجَزُ مِن مُبَارَزَهِ الأقْرَانِ، وَ مَا أشْرَکْتُ بِاللهِ لَمْحَهَ بَصَرٍ وَ لا خَالَفْتُ رَسُولَ اللهِ۶ فیمَا أمَرَ؛[۹]
من پسر علی۷ هستم که از هماوردی با پهلوانان ناتوان نیستم. و حتی به اندازۀ یک چشم بر هم زدن به خدای متعال شرک نورزیدم و مخالفت رسول خدا(ص) را در آنچه فرمان داده بود، نکردم.
کسی که حتی یک چشم به هم زدنی شرک نورزیده است، مسلماً دارای عصمت قلبی است و کسی که در تمام آنچه رسول گرامی اسلام فرموده، اطاعت کرده است، مسلماً دارای عصمت عملی است و عباس(ع) هم دارای عصمت قلبی و هم عصمت عملی بود.
البته باز تأکید میکنیم که عصمت، دارای درجات و مراتب است و اثبات عصمت برای حضرت عباس(ع) به معنای همردیفی ایشان با چهارده معصوم(علیهم السلام) نیست.
۳. شجاعت
صفت کلیدی بنیهاشم، شجاعت است. علاوه بر آن، جاری بودن خون پدری چون امیرالمؤمنین(ع) در رگهای او و داشتن مادری که وصف او در نوشتههای پیشین گذشت، کافی بود تا از عباس(ع)، یلی جنگاور و شجاع بسازد.
«شجاعت، صفت سعادتمندان عالم است که در برابر حوادث گوناگون، با مقاومتی پرصلابت، هیچگاه ضعف و زبونی به خود راه نمیدهند و با خروشی مقدس، موانع راه را کنار زده، ابتدا بر دشمن درون و سپس بر دشمن بیرون غلبه پیدا میکنند و از جبن و ترس خلاصی یافته، در ورطه تهور و بیباکی قرار نمیگیرند. اینان به عالیترین درجه اعتدال دست یافته و چون ستارههای فروزان در آسمان زندگانی خود میدرخشند.
عباس(ع) فرزند شجاعترین مرد روزگار بود و افزون بر آن، تکیه بر وراثتی چشمگیر از سوی مادر داشت. او با تلاش خویش به استعدادهای بالقوه خود فعلیت بخشید و با صفات اکتسابی، دلاوری کمنظیر در زمان خود شد. مجسمهای از شجاعت گردید و در هیچ جنگی رعب و وحشت در خود راه نمیداد. آنچه در گذر زمان از پدر آموخته بود، در روز عاشورا به همگان تعلیم داد و در حادثه کربلا، قهرمانی جهانی و جاودان برای همیشه تاریخ گردید؛ از این رو قرنهای بسیاری میگذرد و ابوالفضل(ع) ضربالمثل شجاعت، مردانگی و مقاومت محسوب میشود.»[۱۰]
صاحب کتاب الخصائص العباسیه چنین مینویسد:
«…شجاعت حضرت ابوالفضل(ع) مورد انکار احدی نیست؛ بلکه دوست و دشمن، او را به شجاعت ستودهاند. در این مقام، آنچه از آن شیر بیشه سعادت و شجاعت در میدان کربلا در موقع مقاتله با کفر و طُغات و مانعین آب فرات ظاهر شد، رخ داد کفایت میکند. … در آن موقع، متفرق نمود چهار هزار سواره و پیاده را و متصرف شد شریعه فرات را».[۱۱]
معلوم است کسی که چهار هزار سواره و پیاده را حریف خود میبیند و صف آنها را میشکافد تا به شریعه فرات برسد، در اوج قله شجاعت قرار دارد. این، فقط یک نمونه از شجاعت قمر بنیهاشم بود. به نمونه دیگری از شجاعت آن وجود نازنین که در نوجوانی و جوانی ظهور و بروز یافت، در شماره قبل نیز اشاره شد.
۴. ادب
هر کس که عباس(ع) را میشناسد، شاید اولین ویژگیای که از آن بزرگوار به ذهنش میآید، ادب است. ادب، ارث مادرزادی و پدرزادی عباس و نیز حاصل عبودیت و ایمان عباس است. نویسنده کتاب یاران شیدای حسین بن علی(علیهما السلام) داستانی از منابع تاریخی درباره ادب مادر عباس نقل میکند که ذکر آن نشان میدهد دامان مادری مؤدب چون حضرت ام البنین(علیهما السلام) باید فرزندی چون عباس(ع) پرورش دهد:
امالبنین(علیها السلام) به ازدواج حضرت علی(ع) درآمد. او وقتی به سوی منزل امیرالمؤمنین(ع) رهسپار شد، از برادران و خواهران خویش خواست که کنار درِ خانه، همه توقف کنند، تا او به داخل خانه رود و بازگردد. همه در انتظار بودند. پس از دقایقی از منزل بیرون آمد. اشک از چشمانش سرازیر بود. سپس فرمود: «به برکت الهی بفرمایید؛ چرا که حسن و حسین(علیهما السلام) با ماندن من در این خانه موافقت فرمودند». از او اصل ماجرا را پرسیدند. فرمود: «من از حسن و حسین(علیهما السلام) پرسیدم که آیا آنها مرا به خدمتگزاری میپذیرند، تا در این خانه برای همه خدمتکار باشم؟» او گفته بود:
سادتِی! أنَا هُنا خادِمَهٌ عِندَکُمْ جِئْتُ لِخِدْمَتِکُمْ، فَهَلْ تَقْبِلُونِی بِهذَا الشَّرْطِ… وَ إلّا فَإنِّی راجِعَهٌ إلی دارِی؛
ای آقایانم! من اینجا نزد شما خدمتکاری هستم که آمدهام تا خدمتگزاری کنم. آیا مرا به این شرط میپذیرید؟ و گرنه، من به خانه خود بازمیگردم.
پس امام حسن و امام حسین و زینب(علیهم السلام) به ایشان خوشآمد گفتند و فرمودند:
اَنْتِ و[۱۲] عَزیزَهٌ کَریمَهٌ وَ هذا بَیْتُکِ؛
شما عزیز و بزرگوار هستید و این خانه هم متعلق به شماست.[۱۳]
عباس(ع)، ادب در محضر آل الله را از چنین مادری به ارث برده بود. به جلوههایی از ادب قمر بنیهاشم در طلیعه شماره اول این مقاله اشاره شد.
اما ادب، مراتبی دارد که مهمترین مرتبه آن، ادب در برابر پروردگار است. بهترین جایی که انسان میتواند بفهمد آراسته به این ادب است یا نه، هنگام رسیدن بلا است. اگر کسی آنقدر مؤدب بود که در مقابل بلای الهی، راضی به رضای حق بود و زبان به شکوه نگشود، بلکه شکرگزار بلا هم بود، برای او ادب در برابر پروردگار به اوج خود رسیده است. وقتی دستان مبارک عباس قطع میشود، وقتی تیر به مشک و چشم عباس میخورد، تاریخ هیچ گلایه یا شکوائیهای از او نقل نمیکند؛ بلکه باز هم با تمام آن بلاها و ابتلائات سخت، از خدا و رسول خدا(ص) دم میزند که هر بلایی ببینم، از یاری دین خدا و ولی خدا دست برنمیدارم و این، اوج نمایش ادب در عالم است.[۱۴]
به فضل و حول و قوه الهی درشماره بعدی به بقیه فضائل و نیز وجوه دیگری از زندگانی آن بزرگوار خواهیم پرداخت.
[۱]. سقای معرفت، باقر فخّار، اصفهان، اقیانوس معرفت، چاپ اول، ۱۳۸۷ش، ص۱۵۰.
[۲]. الإباء- [أبی]: عزت و بزرگى نفس. الأبِیَّه- مؤنث (الأَبِیّ) است؛ «نَفْسٌ أَبیَّهٌ»: نفسى که از بدیها و زشتیها امتناع ورزد. فرهنگ ابجدى، فؤاد افرام، تهران، انتشارات اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۷۵ش، ج۱ص۴ و ص۹.
[۳]. ادب الطف، جواد شبّر، بیروت، دار المرتضى، ۱۴۰۹ ق، ج ۷، ص ۱۹۵.
[۴]. عمده الطالب، ابن عنبه حسنى، قم، انصاریان، ۱۴۱۷ق، ص ۳۲۷.
[۵]. برخی این قسمت «اَبْلی بَلاءً حَسَنَاً» را اینگونه ترجمه کردهاند: نعمتی نیک به او داده شد. رک: سقای معرفت، ص ۷۵.
[۶]. کامل الزیارات، ، ابن قولویه، نجف اشرف، دار المرتضویه، چاپ اول، ۱۳۵۶ش، ص ۲۵۸.
[۷]. سقای معرفت، ص ۷۹.
[۸]. بحارالأنوار، علامه مجلسى، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ ق، چاپ دوم، ج ۷۴، ص ۱۷۷.
[۹]. الموسوعه الامام الحسین(ع)، ج ۴، ص ۲۴۱ (نسخه موجود در نرم افزار «سفینه النجاه»، محصول مرکز تحقیقات رایانهای حوزه علمیه اصفهان).
[۱۰]. سپهسالار عشق، احمد لقمانی، قم، مرکز تحقیقات اسلامی جانبازان، ص ۹۷-۹۸.
[۱۱]. خصائص العباسیه، محمدابراهیم کلباسی نجفی، تهران، صیام، چاپ ششم، ۱۳۸۹ش، ص۱۰۹-۱۱۰ (با اندکی تصرف).
[۱۲]. در نسخه موجود در کتاب مذکور این «واو» وجود دارد؛ ولی از نظر ادبیات عرب و علم نحو، وجهی برای وجود این «واو» نیست و ظاهراً اشتباه تایپی است.
[۱۳]. یاران شیدای حسین بن علی(علیهما السلام)، مرتضی آقاتهرانی، صادق آل محمد(ص)، ص۲۹۴-۲۹۵ (نسخه موجود در نرمافزار «سفینه النجاه»).
[۱۴]. اشاره به اشعاری است که وقتی دست مبارک راست و چپ حضرت را قطع کردند، حضرت بر زبان جاری کرد:
وقتی دست راست حضرت قطع شد، حضرت اینگونه سرود:
وَ اللهِ إنْ قَطَعْتُمْ یَمینى/ اِنِّى اُحامِى اَبَداً عَنْ دِینِى
وَ عَنْ اِمامِ صّادِقِ الیَقین / نَجْلِ النَّبىِّ الطَّاهِرِ الْاَمِینِ
و وقتی دست چپ حضرت بر زمین افتاد، فرمود:
یا نَفْسُ لاتَخْشى مِنَ الْکُفّارِ / وَ أبْشِرى بِرَحْمَهِ الْجَبّارِ
مَعَ النَّبِىِّ السَّیِّدِ الْمُخْتارِ/ قَدْ قَطَّعُوا بِبَغْیِهِم یَسارِى
(بحارالأنوار، ج ۴۵، ص۴۰).
منبع: سایت مداح اهل بیت(ع)حاج مهدی تدینی