علمدارعشق وادب(۲)
دومین شماره مقاله «علمدار عشق و ادب» به قلم مداح اهل بیت علیهم السلام حاج مهدی تدینی در شماره ۴۴ نشریه علمی فرهنگی «خُلُق» به چاپ رسید. در این مقاله به زندگانی و سیره علمدار رشید کربلا قمر بنی هاشم اباالفضل العباس(ع) پرداخته شده است.
اشاره
نوشتن از عباس(ع) برای شناختن او نیست؛ که شناختن او، از عهده بشر خارج است. فقط خداوند متعال، مربیان عباس، یعنی امیرمؤمنان و دو برادر بزرگوار عباس(علیهما السلام)و دیگر معصومان میدانند که عباس کیست. نوشتن از عباس برای لذّت بردن از ابعاد وجودی «پدر فضل» است و شاید و البته آن هم تا حدودی برای پیبردن به راز دلدادگی هزار و چهارصد سالۀ شیعه، به آن وجود نازنین. نوشتن از عباس برای به نظاره نشستن توانایی بشر برای رسیدن به قله عبودیت و بندگی و اوج انسانیت و آزادگی است.
در شماره قبل، به بخشهایی از زندگینامه و نیز برخی القاب و فضایل آن وجود نازنین اشاره شد. در این شماره، به ابعاد دیگری از زندگی و شخصیت علمدار عشق و ادب میپردازیم.
مراحل زندگی
کودکی
همانطور که در نوشتار قبل اشاره شد، تاریخ، مطلب زیادی از زندگانی پیش از کربلای قمر بنیهاشم(ع) برای ما به یادگار نگذاشته است؛ اما از نقلهای اندک تاریخ به خوبی میتوان دریافت که عباس چگونه در دوران کودکی، از خرمن معرفت پدر بزرگوار خود و ادب مادر کمنظیرش چه خوشهها برچیده است.
«عباس در کودکی، زورق نشین دریای بیکران معرفت بود و به سان ماه تابان از خورشید وجود پدر نور میگرفت. با فراستی چشمگیر و دقتی فراوان، خوشهچین خرمن حقایق ولایت بود و از بلندای بینش امام بهرههای بسیار میبرد. امیرمؤمنان علی(ع)، پرورش و تکامل فرزندش را چنین توصیف میکند:
اِنَّ وَلَدِی الْعَبّاسَ زَقَّ الْعِلْمَ زَقّاً؛[۱]
همانا فرزندم عباس در کودکی، علم آموخت و همچون نوزاد کبوتر که از مادرش آب و غذا میگیرد [از من] معارف را فراگرفت.
امام(ع) که تسلطی چشمگیر بر الفاظ دارد و در بیان حقایق بینظیر است، با عباراتی کوتاه، بلندای عظمت فرزند عزیز خود را توضیح میدهد که عباس از هنگام طفولیت از قابلیتی عظیم برخوردار بوده است.[۲]
به هر حال از روایتی کوتاه در مستدرک وسائل الشیعه میتوان به عمق علم و معرفت قمر بنیهاشم(ع) و بینش توحیدی او در دوران کودکی به عنوان کسی که در خانوادهای توحیدی بزرگ شده، پی برد:
لَمَّا کَانَ الْعَبَّاسُ وَ زَیْنَبُ وَلَدَیْ عَلِیٍّ(ع) صَغِیرَیْنِ قَالَ عَلِیٌّ(ع) لِلْعَبَّاسِ: قُلْ وَاحِدٌ، فَقَالَ: وَاحِدٌ، فَقَالَ: قُلِ اثْنَانِ، قَالَ: أَسْتَحِی أَنْ أَقُولَ بِاللِّسَانِ الَّذِی قُلْتُ وَاحِدٌ اثْنَانِ فَقَبَّلَ عَلِیٌّ(ع) عَیْنَیْه …؛ [۳]
هنگامی که عباس(ع) کودک بود، حضرت علی(ع)به فرزندشان عباس(ع) فرمودند: «بگو یک (واحد)». او گفت: «یک (واحد)». بعد فرمود: «بگو دو». عباس گفت: «شرم میکنم به زبانی که با آن، یک گفتهام (خدا را به یگانگی یاد کردهام)، دو بگویم». حضرت هم دو چشم، یا بین دو چشم عباس را بوسیدند.
جوانی و نوجوانی
فرزند پاکدل علی(ع) در مدت چهارده سال و چهل و هفت روزی که با پدر زیست، همیشه در حرب و محراب و غربت و وطن، در کنار او حضور داشت و در ایام دشوار خلافت، لحظهای از او جدا نشد.[۴]
عباس، تاریخ را در مورد جوانی و نوجوانی خود نیز تشنه گذاشته است؛ اما همان اندک جرعهای که از دوران جوانی خود در کام تاریخ ریخته، بس گواراست. نمی از این جرعه گوارا تقدیم به جانهای پاک و عاشق اهل بیت(علیهمم السلام):
علامه محمد باقر بیرجندی (متوفای ۱۳۵۲) میگوید:
در بعضی کتب معتبره دیدم که در جنگ صفین، هنگامی که قشون معاویه آب را بر روی اصحاب امیرالمؤمنین(ع) بسته بودند، قمر بنیهاشم(ع) در حمله به لشکر معاویه و بیرون آوردن آب از تصرّف ایشان، با برادرش حسین(ع) همراه بود.[۵]
نیز میگوید:
روایت شده که در یکی از روزهای جنگ صفین، مردم دیدند از لشکر امیرالمؤمنین(ع) جوانی که نقاب به صورت انداخته، هیبت و صلابت و شجاعت از او ظاهر و هویداست و تقریباً به سنّ شانزده ساله میباشد، بیرون آمد و اسب خود را در میدان جولانی داد و مبارز طلبید. معاویه، ابوالشعثاء را به حرب او فرمان داد. ابوالشعثاء گفت: «مردم شام، مرا با هزار سوار مقابل میدانند و تو میخواهی مرا به جنگ کودکی بفرستی؟! من هفت پسر دارم؛ یکی از آنان را به جنگ او میفرستم، تا حساب او را برسد». ابوالشعثاء، پسر اوّلش را به میدان فرستاد؛ ولی او کشته شد. پیش از وی، به ترتیب یکایک پسران وی گام در میدان نبرد نهادند و جوان نقابدار، آنان را نیز به جهنم فرستاد.
ابوالشعثاء که اوضاع را اینچنین دید، دنیا در نظرش تاریک شد و خود به میدان آمد؛ امّا او نیز کشته شد و دیگر کسی جرأت میدان رفتن را نکرد. آنگاه جوان نقابدار، عنان به جانب لشکر امیرالمؤمنین(ع) برگردانید. اصحاب امیرالمؤمنین(ع) از شجاعت وی سخت در حیرت بودند و از خود میپرسیدند که این جوان نقابدار کیست؟ تا آنکه امیرالمؤمنین علی(ع) آن جوان را طلبید و نقاب از صورت مبارک وی برداشت. آنگاه بود که دیدند وی قمر بنیهاشم حضرت ابالفضل العباس(ع) است.[۶]
جوانی و نوجوانی
فرزند پاکدل علی(ع) در مدت چهارده سال و چهل و هفت روزی که با پدر زیست، همیشه در حرب و محراب و غربت و وطن، در کنار او حضور داشت و در ایام دشوار خلافت، لحظهای از او جدا نشد.[۴]
عباس، تاریخ را در مورد جوانی و نوجوانی خود نیز تشنه گذاشته است؛ اما همان اندک جرعهای که از دوران جوانی خود در کام تاریخ ریخته، بس گواراست. نمی از این جرعه گوارا تقدیم به جانهای پاک و عاشق اهل بیت(علیهمم السلام):
علامه محمد باقر بیرجندی (متوفای ۱۳۵۲) میگوید:
در بعضی کتب معتبره دیدم که در جنگ صفین، هنگامی که قشون معاویه آب را بر روی اصحاب امیرالمؤمنین(ع) بسته بودند، قمر بنیهاشم(ع) در حمله به لشکر معاویه و بیرون آوردن آب از تصرّف ایشان، با برادرش حسین(ع) همراه بود.[۵]
نیز میگوید:
روایت شده که در یکی از روزهای جنگ صفین، مردم دیدند از لشکر امیرالمؤمنین(ع) جوانی که نقاب به صورت انداخته، هیبت و صلابت و شجاعت از او ظاهر و هویداست و تقریباً به سنّ شانزده ساله میباشد، بیرون آمد و اسب خود را در میدان جولانی داد و مبارز طلبید. معاویه، ابوالشعثاء را به حرب او فرمان داد. ابوالشعثاء گفت: «مردم شام، مرا با هزار سوار مقابل میدانند و تو میخواهی مرا به جنگ کودکی بفرستی؟! من هفت پسر دارم؛ یکی از آنان را به جنگ او میفرستم، تا حساب او را برسد». ابوالشعثاء، پسر اوّلش را به میدان فرستاد؛ ولی او کشته شد. پیش از وی، به ترتیب یکایک پسران وی گام در میدان نبرد نهادند و جوان نقابدار، آنان را نیز به جهنم فرستاد.
ابوالشعثاء که اوضاع را اینچنین دید، دنیا در نظرش تاریک شد و خود به میدان آمد؛ امّا او نیز کشته شد و دیگر کسی جرأت میدان رفتن را نکرد. آنگاه جوان نقابدار، عنان به جانب لشکر امیرالمؤمنین(ع) برگردانید. اصحاب امیرالمؤمنین(ع) از شجاعت وی سخت در حیرت بودند و از خود میپرسیدند که این جوان نقابدار کیست؟ تا آنکه امیرالمؤمنین علی(ع) آن جوان را طلبید و نقاب از صورت مبارک وی برداشت. آنگاه بود که دیدند وی قمر بنیهاشم حضرت ابالفضل العباس(ع) است.[۶]
این، نمونهای از شجاعت مثالزدنی شیرمرد عرب است. البته از کسی که از مادری آنچنان و پدری چون علی(ع)، فاتح خیبر زاده شود، این شجاعت، بسیار پذیرفتی است.
البته سجایای اخلاقی در کنار معرفت و علم ولایی عباس(ع)، از کودکی تا آخرین لحظات او بس زیبا و دیدنیتر میشود. نمونهای از این معرفت لدنّی در ایام کودکی عباس(ع)، ذکر شد. اکنون نمونه دیگری که نشاندهندۀ سجایای اخلاقی و معرفت بالای این امیر عشق و ادب است را ذکر میکنیم:
«]در دوران جوانی،[ یکی از دشمنان خاندان علی(ع)، عباس(ع) را تهدید میکند. آن حضرت در پاسخ او چنین فرمود:
«من سخن تو را چون سراب میبینم که از دور میدرخشد؛ اما چون به سوی آن بروی، هیچ و پوچ میشود. آنچه امید میبری که تسلیم تو شوم، ممکن نمیشود و دیریاب است. و من –ای دشمن خدا و پیامبر او- به رویارویی با قهرمانان و بردباری در نبرد و هماوردی با نام آوران عادت کردهام و از خداوند، امید یاری میرود. آنکس که چنین صفاتی را در خود به کمال داشته باشد، از مبارزه با کسی نمیهراسد. وای بر تو! آیا من به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) منسوب نیستم؟ من شاخۀ متصل به درخت وجود او و شکوفهای از روشنای میوه اویم. آن کس که از این درخت باشد، به ذلت نمیافتد و از شمشیر نمیترسد. من، پسر علیام و از نبرد با هماوردان تن نمیزنم. به قدر پلک زدنی، شرک نورزیدهام و با پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) مخالفت نکردهام. من از اویم؛ همانگونه که برگ از درخت میروید و شاخهها از تنۀ اصلی؛ پس، از ما دور دار آنچه را طمع کردهای که من نه آنم که از زندگی دست بشویم یا از مرگ بنالم. تو کار خود کن و مرا با تو کاری نیست».
سپس آن حضرت، اشعاری را خواند:
بر ستم زمانۀ بداندیش صبر باید کرد و بر مرگ که از آن گریزی نیست
آه و فغان نکن؛ زیرا همه چیز نابود میشود. هیهات که کسی همانند من آه و ناله کند
پس اگر روزگار، ما را آماج تیرهای خود کند و پس از گرد آمدن، پراکنده سازد، نصیب شما در آن نبردی که خردسالان از ترس آن پیر میشوند، تنها ضربتهای کوبنده است. [۷]
عباس(ع) در این کلام حماسی، خویشتن را شاخهای از درخت تنومند رسالت میخواند و خود را شکوفهای از شاخسار ولایت مینامد؛ از این بیان او میتوان دریافت عباس(ع) از صفات برتر خاندان رسالت، بهرهها داشته است. او علم، شجاعت، فصاحت و دیگر خصائل والای ولایی را از آنان کسب کرده است.[۸]
بعد از جوانی تا شهادت
حضرت ابوالفضل(ع) در جوانی، با بانویی به نام «لبابه» بنت عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب، ازدواج کرد؛ بانویی مکرّمه از بنیهاشم. قمر بنیهاشم از جناب لبابه صاحب دو فرزند به نامهای «فضل» و «عبیدالله» شد. نسل آن حضرت، فقط از طریق عبیدالله ادامه یافته است. آنچه گفتیم، قول مشهور بود؛ ولی در برخی کتابها آمده است که قمر بنیهاشم، پنج اولاد، بلکه شش اولاد داشته است به نامهای: فضل، عبیدالله(که از لبابه بودند)، حسن(مادرش امّ ولد بوده)، قاسم، دختری که نام او ذکر نشده و نیز محمد که ابن شهرآشوب او را از شهدای طَف شمرده است.[۹]
عباس همواره در کنار برادر و امام خود بود، تا اینکه اباعبدالله الحسین(ع) عزم رفتن به کوفه کردند و عباس هم در رکاب برادر و به همراه ایشان، بدون هیچ درنگی، راهی شد. از اینجا به بعد، تاریخ در مقابل عظمت فوق تصور اباالفضل العباس(ع) سر تعظیم فرود آورده و گفتههای زیادی از او برایمان دارد.
فصل آخر
بیشترین گزارش تاریخ از زندگانی حضرت عباس(ع)، مربوط به فصل آخر زندگی آن بزرگوار است؛ آنهم برگهای آخر آن فصل یعنی حضور علمدار رشید و سقای دلیر در کربلا و دلاوریها و فداکاریهای آن حضرت. امّا در همین گزارش کوتاه، دریای معرفت، ادب، و دیگر سجایای اخلاقی از قلهنشین علم و ادب و عمل به منصه ظهور رسیده است.
شاید اگر هیچ مطلبی از عباس نمیدانستیم جز گزارش تاریخ از عملکرد آن بزرگوار از عصر تاسوعا تا لحظه شهادت، هیچ ذهن و هیچ قلبی نبود جز اینکه در برابر عظمت شخصیت اخلاقی، معنوی و الهی آن بزرگوار سر تعظیم فرود آورد. از این رو پیروان سایر ادیان نیز حق دارند که واله و شیدای او باشند.
عباس، در کربلا محیّر العقول و القلوب ظاهر شد. وقتی در عصر عاشورا، اماننامه پر زرق و برق شمر را رد کرد، معرفت و فهم عمیق و وفاداری خود را نشان داد. برخورد عباس با این پیشنهاد و جواب محکم و کوبنده او، نشاندهنده اوج عظمت روحی این بزرگوار است. ماجرا از این قرار است که شمر بن ذى الجوشن -لعنه الله علیه- پیش تاخت و ندا در داد: «خواهرزادههاى من کجایید؟ ای عبد الله و جعفر و عبّاس و عثمان». امام حسین(ع) به فرزندان امّ البنین فرمودند: «اگر چه فاسق است، پاسخ او را بدهید». فرزندان امّ البنین فرمودند: «چه کار دارى؟» گفت: «اى خواهرزادههایم! شما در امانید. خود را با برادرتان به کشتن ندهید، و ملازم خدمت یزید بن معاویه، امیر المؤمنین باشید». عبّاس بن على(ع) ندا در داد و فرمود:
دستهایت بریده و اماننامهات ملعون باد! اى دشمن خدا! ما را میخوانى که برادر و سرورمان حسین بن فاطمه(علیهما السلام) را رها کرده در خط فرمان مطرودان و ملعونان معلونزادگان درآییم؟
شمر با حالت خشم به لشکرش برگشت.[۱۰]
همچنین بعد از سخنان برادر در شب عاشورا مبنی بر اینکه میتوانید برگردید و بروید، اولین کسی که اعلام وفاداری کرد، حضرت عباس(ع) بود که عمق بینش دینی و سیاسی و نیز سلحشوری و فداکاری خود را نشان داد. اصلاً او بود که به بقیه اصحاب، وفاداری را آموخت و همه اصحاب چه بنیهاشم و چه دیگران، همه از او آموختند که در جواب حسین(ع) چگونه سخن بگویند. تاریخ، این ماجرا را چنین نقل میکند:
بعد از سخنان اباعبدالله الحسین(ع) و درخواست حضرت از اصحاب مبنی بر ترک کردن کربلا، برادران و فرزندان و فرزندان برادرش و نیز فرزندان عبدالله بن جعفر خطاب به حضرت گفتند: «ما این کار را نمیکنیم (= تو را تنها نمیگذاریم) تا اینکه بعد از تو زنده بمانیم. خداوند ما را ابداً در این وضعیت نبیند». مقدم بر همه در این اظهار وفاداری، عباس بن علی(علیهما السلام) بود و پس از او، دیگران از وى پیروى کرده، مانند او همین عرایض را ابراز نمودند.[۱۱]
علمدار فضائل، آنجا که به نظاره نشست و غم همه شاگردان رزمی خودش و داغ سه برادر را دید و خم به ابرو نیاورد و تا امر مولایش نبود، برای جنگ پیشقدم نشد، صبر و اطاعت از ولی خود را نشان داد.
همچنین آنجا که بعد آن همه بلا و از دست دادن دو دست و چشم، فقط به فکر مشک خود بود و حتی بعد از تیر خوردن به مشک، زبان به شکوه نگشود، بلکه مقام رضا و توکل خود را آشکار کرد.
اصلاً «پدر فضل» در همه لحظات حضورش در کربلا، مجموعۀ فضائل را به نمایش میگذاشت. عباس، در آخرین برگهای زرین حیات خود، جلوه صفات الهی شده بود و این شکوه و زیبایی معنوی و روحانی اوست که تا ابد، دل دوستداران حقیقت و انسانیت را در جذبه خود نگه میدارد.
انشاءالله در شمارگان بعد، در باب این فضائل و نیز ابعادی از مقامات دنیایی و آخرتی آن بزرگوار سخن خواهیم گفت. و من الله التوفیق.
[۱]. «وَ هُوَ مِنْ فُقَهاءِ اَهْلِ الْبَیْتِ وَ کَفاهُ شَهادَهُ أبیهِ لَهُ بِقَوْلِهِ: اِنَّ وَلَدی الْعَبّاسَ زَقَّ الْعِلْمَ زَقّاً.» ادب الطف، جواد شبّر، بیروت، دار المرتضى، ۱۴۰۹ ق، ج ۱، ص۲۲۴.
این تشبیه امام(ع) استعارهای بسیار بدیع است؛ زیرا «زق» به معنای تغذیه جوجه پرنده از سوی مادرش است؛ آن هنگام که خود به تنهایی قادر به غذا خوردن نیست. از استعمال این استعاره، در کلام امام(ع) – که خود آگاه به دقایق کلام عرب است- متوجه میشویم که ساقی کربلا از کودکی، و حتی از شیر خوارگی، قابلیت گرفتن علوم و معارف را داشته است و این، مطلبی بحق میباشد که خلاف در آن راه ندارد. موسوعه الامام الحسین، سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی، پاورقی ص ۵۸۵. (نقل در نرم افزار سفینه النجاه، مرکز تحقیقات رایانهای حوزه علمیه اصفهان).
[۲]. سپهسالار عشق، احمد لقمانی، مرکز تحقیقات اسلامی جانبازان، ص۲۲.
[۳]. مستدرک الوسائل، میرزا حسین نورى، قم، مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، چاپ اول، ۱۴۰۸ق، ج ۱۵، ص ۲۱۵.
[۴]. سپهسالار عشق، ص۲۴-۲۵.
[۵] . کبریت احمر، ج ۳، ص ۲۴.
[۶] . چهره درخشان قمر بنی هاشم، ابوالفضل العباس(ع)، علی ربّانی خلخالی، مکتب الحسین(ع)، ۱۳۷۶ ش، قم، چاپ پنجم، ج۱، ص۱۶۷ و ۱۶۸.
[۷]. صبراً على جور الزمان القاطع ومنیّه ما إن لها من دافع
لا تجزعنّ فکل شیء هالک حاشى لمثلی أن یکون بجازع
فلئن رمانا الدهر منه بأسهم وتفرّق من بعد شمل جامع
فلکم لنا من وقعه شابت لها قمم الأصغر من ضراب قاطع
[۸]. ابوالفضل العباس(ع)، جواد خرمیان، انتشارات راه سبز، چاپ اول، ۱۳۸۶ش، ص۳۰-۳۲.
[۹] . برگرفته از: چهره درخشان قمر بنیهاشم ابوالفضل العباس(ع)، ج۱، ص۱۲۲.
[۱۰] . لهوف، سید بن طاووس، تهران، جهان، چاپ اول، ۱۳۴۸ش، ص ۸۸ و ۸۹.
[۱۱] . ارشاد، شیخ مفید، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، ۱۴۱۳ ق، ج ۲، ص ۹۱.
منبع: سایت مداح اهل بیت حاج مهدی تدینی